رسول والی

دوست داشتن از عشق برتر است، نوشتن از هردو!

رسول والی

دوست داشتن از عشق برتر است، نوشتن از هردو!

سلام خوش آمدید

بیسکوییت جدیدم را خریدم. قبلی دیشب تمام شد. آنقدر در سوپر مارکت برج کاوه چرخ زدم و عقب و جلو رفتم تا انتخابش کردم. همیشه تنوع دشمن خونی انتخاب است. هم سختش می کند هم بی مزه اش. 


خریدم اما نخوردم. با اینکه حق خوردنش را داشتم. شاید پس انداز می کنم شاید هم نه. روش درمانی ام را روی این بسته ی بیسکوییت هم امتحان کردم. عجیب است. روی هر نوع خوراکی جواب می دهد. اما روی خوشمزه ها با ضریب اطمینان بسیار بالاتری.


پس من یک کاشفم. چون به روشی می زیم که هیچ کسی تا بحال نزیسته. تنها آدم زنده بین تمام اطرافیان ام. شاید هم تنها آدم خود بزرگ بین و مغرور! زمان همه چیز را روشن خواهد کرد. زمانی طولانی به بلندای تاریخ.


پ.ن: به شدت قهر قهرو. همین الان زین روی که از دیشب نتوانستم یک چای دونفره بخورم در قهر بسر می برم. 

  • ۰ نظر
  • ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۶
  • رسول والی
و اینگونه بیماری وقت تلف کردنم درمان شد

عادت داشتم مدام به گوشی ام سر بزنم. تلگرام شده بود چاهی عمیق برای بلعیدن زمان و از آن مهمتر، توجه من. اینستاگرام که دیگر بدتر. تایم لاین جذاب و تمام نشدنی اش گرفتارم کرده بود. شاید پر بیراه نباشد که مفهوم "نت" را جدای از شبکه بودنش، به تار عنکبوت هم ترجمه می کنند. تار عنکبوتی که شکارش، وقت گرانبهای من و شماست. به قول عزیزی، زاکربرگ و امثالش فرعون های مدرنند. آنها ذهن ما را به بردگی می گیرند. ما نمی توانیم به راحتی تصمیم بگیریم که برای ساعاتی وارد پیجمان نشویم و تخمه های خوشمزه نوتیفیکیشن هایمان را نشکنیم.


کار به جایی رسید که یک روز کامل هیچ کاری نکرده بودم . فقط گشت گذار در بازار تمام نشدنی محتواهای زرد و بی خاصیت تلگرام و اینستاگرام. در بین وب گردی هایم نکته ای را کشف کردم: اگر می خواهید بر زمان خود برنامه ریزی و مدیریت بهتری داشته باشید، به مدت یک هفته هر کاری می کنید را بنویسید. بعد از یک هفته، زمان هر فعالیت را محاسبه کنید و برای هفته ی آینده برنامه ریزی بهتری برای زمانتان داشته باشید.


امروز این کار را شروع کردم. از صبح. 6:45 تا 7 دستشویی... 7 تا 7:15 لباس پوشیدن و آماده شدن. 7:15 تا 7:45 رساندن همسر. 7:45 تا 8:10 بنزین زدن و الی آخر.


الان که به ساعت 17:48 رسیده ام و به دفترم نگاه می کنم، خبری از فعالیت های مسخره ی دیروزم نیست. این توصیه، ابزاری نبود که با کمک آن بتوان مدیریت زمان انجام داد. این کار، خودش مدیریت زمان بود.


متوجه شدم وقتی قرار است فعالیت هایم را بنویسم، دیگر اصلا سراغ یک سری کارها نمی روم. همین که تصور می کنم باید این کار را بنویسم و بعدا بخوانمش، ترجیح می دهم انجامش ندهم و فعالیت مفیدتری را جایگزینش کنم. اصلا دوست ندارم بعد از یک هفته به صفحاتم برگردم و ببینم جایی نوشته شده از ساعت 10 تا 11:30 چرخ زدن در اینستاگرام. در حالیکه کارهای خیلی مهمی هنوز روی دستم مانده و انجام نشده. کارهایی که اگر وقت داشتم و انجامش می دادم، قطعا آینده ام تغییر می کرد. برای این کارها وقت هست، مهم این است که انجام دادنش، اولویت من و شما باشد.


  • رسول والی
آینده ساز یا آینده سوز؟  /  یادداشتی بر فیلم نقش نگار


فیلم نقش نگار محصول 1392 تنها نقش آفرینی بعد از انقلاب زنده یاد ناصر ملک مطیعی است. علی عطشانی در این درام تلاش کرده مسائل و مشکلات مربوط به دختری پرورشگاهی به نام نگار که در شرف ازدواج با پسری از خانواده ی سنتی است را مطرح و برخوردهای متفاوت و متضاد با چنین موقعیتی را تحلیل و توصیف کند.

به نظر می رسد حرف های دل کارگردان در دهان هومن، با بازی درخشان بهرام رادان جای گرفته تا به بدنه بیمار فرهنگ اجتماعی ایرانیان خرده بگیرد. خرده هایی که البته صحیح و بجاست.

همه ی ما از وقوع بلایای طبیعی چون سیل و زلزله واهمه و نگرانی داریم. غافل از اینکه همین حالا زیر خروارها آوار مانده ایم. آواری از جنس تهمت، دروغ، دورویی و دورنگی، بدبینی، بدخواهی، نامهربانی و سنت های نابهنجار و نفس گیر. آوارهایی که ساخته و پرداخته ی خودمان است و حالا نفس های خودمان را تنگ کرده و خونمان را در شیشه محبوس.

نقش نگار هرچند در ساخت، آنچنان که باید ظرافت های سینمایی را به حد کمال مطلوب رعایت نکرده، ولی در پراختن به رسوم غلط و کنش ها و واکنش های فرهنگی جامعه، متفاوت و تاثیر گذار است. شاید بهترین تعریف این باشد: یک فیلم نسبتا خوب که حرف های عالی برای گفتن دارد. حرف هایی که در میان انبوه مسائل سینمایی این روزها شاید کمتر بدان پرداخته شده باشد.

 دست گذاشتن عطشانی روی چنین موضوع حساس و دور از چشم مانده ای، ستونی ست. همچنین بعنوان تنها کارگردانی که از چهره ی محبوب مردمی پیش از انقلاب، یادی کرده و نشانی برجا گذاشته،  تقدیر از او بجاست و لازم. نکته ی زیبا و دیدنی این است که با وجود نقش بسیار کوتاه ناصر ماک مطیعی، سایه ی او بر فیلم و تاثیرش بر سایر بازیگران قابل لمس است.

فیلم نقش نگار داستان رنجیدن های مکرر و نامهربانی های بیشمار جامعه در ارتباط با یک کودک بی سرپرست است. ولی به نوعی قابل تعمیم به بخش بزرگی از جامعه ی ماست. در واقع همه ی ما در معرض این نا ملایمات قرار داریم. اگر نگاهی به اطراف خود بیندازیم حتما افراد زیادی را سراغ داریم که به دلیل تفاوت با جمع بی خرد اطرافش، دچار بحران های اجتماعی شده است. این تفاوت می تواند بی سرپرستی، طلاق، نوع والدین، مذهب، چهره و اندام، جنسیت یا هر علت دیگری باشد که فرد در وقوع آن نقشی نداشته ولی در عواقب ناشی از آن مقصر اصلی شناخته می شود و به مجازات ابدی محکوم. 

تماشای نقش نگار، شاید درمان دردهای مزمن و حاد ما نباشد، ولی در پایان، مخاطب می تواند داوری خوبی در مورد خود داشته باشد. آیا در گیر و دار زندگی پیچیده ی امروزی، نقشِ نگار رنج دیده و محکوم را بازی می کند، یا مانند نامادری با تمام وجود در تلاش برای خوب تر شدن اوضاع است، یا چون ناپدری دم به دم اضطرابی می آفریند و وجودش فضا را مسموم می کند، و یا جزو نوادری چون هومن، تاثیر گذار است و آینده ساز؟


  • ۰ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۰۹
  • رسول والی
انتخاب سوپی
وبلاگ سخن سرا در حرکتی دنباله دار، سعی در ارائه تمرین هایی برای تقویت مهارت نویسندگی دارد. این هفته داستان زیبای "انتخاب سوپی" اثر اُ-هنری را انتخاب کرده و پایان داستان را حذف کرده است. وبلاگ نویس ها با نوشتن پایان داستان از نگاه خود، در این تمرین مشارکت می کنند.

ایده ی جالب و جذابی بود. به همین خاطر تلاش کردم در این تمرین مشارکت کنم. داستان را می توانید اینجا بخوانید، و پایان داستان را در ادامه:

روزهای خوشی که جز توده ای خاکستر چیزی از آنها نمانده بود. با خودش فکر کرد چه بهتر که پلیس ها دستگیرش نکردند. توی این شهر درندشت بالاخره یک کار معمولی با جای خواب پیدا می شود. حتی برای سوپی که یک روز هم کارگری نکرده بود. 
به سمت میدان مدیسون به راه افتاد. چوب های نیمکت گرم تر و لطیف تر از شب قبل به نظرش آمدند. کفش های کهنه اش را بالش کرد و روی نیمکت دراز کشید. چشم هایش تازه گرم شده بود که نور تیزی رویاهایش را درید. چراغ قوه ی پلیس بود.



  • ۴ نظر
  • ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۲۸
  • رسول والی
آموزش انیمیشن با منتور

برای دانلود آموزش های انیمیشن مدرسه انیمیشن منتور به کانال تلگرامی t.me/animentor که توسط خودم ایجاد شده مراجعه بفرمایید.


انیمیشن منتور چیست؟

یک مدرسه آنلاین آموزش انیمیشن که از انیماتورهای استودیوهای مطرحی مثل پیکسار برای تدریس انیمیشن استفاده می کند. این مدرسه ی کانادایی مشهور و مطرح که جزو معتبر ترین، و به عقیده بسیاری معتبرترین مدرسه آموزش انیمیشن در جهان است، فعالیت آموزشی خود را بر محور موضوع "انیمیت" یا متحرک سازی بنا کرده است. (توضیح در پاراگراف بعدی)

علاقمندان به انیمیشن می توانند با صرف مبلغ ناقابل 18 هزار دلار در دوره های آموزشی انیمیشن منتور که شامل 6 ترم است و 18 ماه به طول می انجامد، شرکت کنند. مدرسه منتور به هیچ عنوان اجازه انتشار ویدئوهای آموزشی را به هنرجویانش نمی دهد و امنیت بسیار بالایی در محافظت از آموزش های خود دارد. 

به همین علت است که تنها مجموعه ی "درز کرده" که در دسترس علاقمندان خالی الجیب قرارگرفته، همین مجموعه ی حاضر است! البته تا آنجا که من اطلاع دارم. 

شاید این کار، غیر اخلاقی و به نوعی مصداق واژه ی دزدی باشد. ولی اگر بخواهیم به این موضوع حساس باشیم، لازم است همین الان ویندوز خود را شات دان کرده و به دوران پارینه سنگی بازگردیم. زیرا تمامی نرم افزارها و از جمله سیستم عامل ویندوزی که ما استفاده می کنیم کرک شده و به اصطلاح "دزدی" هستند.

از طرف دیگر بدلیل هزینه های خانمان برانداز مدرسه منتور، در صورتیکه این آموزش ها به رایگان در اختیار شما قرار نگیرد احتمالا هیچ گاه برای شرکت در دوره های رسمی و قانونی منتور اقدام نخواهید کرد. عاقلانه تر این است که این پول را صرف خرید یک باب آپارتمان یا خودروی لوکس کنید! بنابراین انتشار این دوره ها تاثیری در درآمد مدرسه ی بیچاره نخواهد داشت.

حتی اگر طبع هنری و اخلاق مدارانه ی شما، متقاعدتان کرده باشد که روی خودتان سرمایه گذاری کنید، عدم تسلط کافی به زبان انگلیسی شما را از شرکت دو دوره ها منصرف خواهد کرد.

با این حال عاجزانه از شما خواهشمندم در صورتیکه جزو قشر چهار درصدی و از ما بهتران هستید، وارد کانال فوق نشوید. زیرا فقط دو ترم اول کامل هستند. احتمالا آقا یا خانم هکر عزیز نتوانسته اند بخوبی به سرورهای منتور دستبرد بزنند و از ترم سوم به بعد، آموزش ها بصورت ناقص ارائه شده اند که مسلما روند آموزشی کامل مدرسه را نخواهند داشت.

 همچنین مزینت مدرسه منتور، آموزش دادن صرف نیست. بلکه برای هر چند نفر هنرجو، یک مربی یا همان منتور اختصاص می دهد که در طول دوره همراه و همگام با هنرجو قدم برمی دارد و یکایک نکته های ناب انیمیشن سازی را "شیرفهم" شان می کند. موضوعی که درآموزش رایگان ولی یکطرفه به هیچ عنوان قابل تصور نیست.

در پایان از تمامی افرادی که از این آموزش ها استفاده می کنند خواهش می کنم در صورتی که به احتمال یک در میلیون، از دیدن این آموزش ها به نان و نوایی رسیدند، بعد از دعای خیر در حق بنده، مدرسه منتور را از عواید ناشی ز آموزش ها بی نصیب نگذارند. و من الله توفیق.


 انیمیت چیست؟

در فرایند تولید یک انیمیشن، تخصص های بسیاری مطرح است. برای مثال برای ساخت یک انیمیشن سه بعدی، پس از طی مراحل پیش تولید (نگارش فیلمنامه، طراحی شخصیت، استوری بورد و ...) مراحل تولید شروع می شود. مدل ساز (هنرمند مدلینگ) کاراکتر ها و فضا ها را می سازد. انیماتور (هنرمند انیمیت) کاراکتر ها را حرکت می دهد و رندرمن (هنرمند رندرینگ) از فضاهای متحرک شده فیلم می گیرد تا من و شما بتوانیم نتیجه ی زحمات یک تیم را ببینیم و لذت ببریم. 

تعریف بالا به شکل بسیار ساده ای سعی در تشریح خیلی ابتدایی از پروسه ی ساخت یک انیمیشن و جایگاه انیمیت در آن داشت. در حالیکه جزییات بسیاری از آن حذف شده است. حال آنکه با توجه به نوع انیمیشن تولیدی و سبک کار، این پروسه می تواند بسیار متفاوت و متغیر باشد.


تمامی پست های این وبلاگ به شکل ساده سازی شده ای منتظر لذت بردن از دریافت نظرات شماست. متشکرم.


  • ۰ نظر
  • ۱۲ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۳۵
  • رسول والی
داستان خودناباختگی

(قسمت اول)

هم گام با شمارش معکوس چراغ قرمز راهنمایی، غرق در مرور گذشته ها شده بودم. چهارراه بزرگ و شلوغی بود. از گردان مفصل موتورسیکلت ها که زمینِ پشت خط عابر برایشان میخ داشت، یک سرباز هم نمانده بود. یاد ندارم برای سبز شدن چراغ صبر کرده باشند. انگار برای سرباز ها، قرمز یعنی رفتن!

همه چیز از همان شب شروع شد. شبی تاریک و ژرف که هر لحظه اش در عمقِ جانم رسوب کرده است. مثل هر شب، خسته و بی حوصله از کار بر می گشتم. خیابان نم زده و خنکای نسیم و هوای مطبوع هم، ناتوان بودند از به ذوق آوردنِ من. اتفاق بهتری می خواستم انگار. چیزی شبیه آنچه اتفاق افتاد.

با سبز شدن چراغ، آرام و کم شتاب به راه افتادم. ماشین ها یکی یکی با سرعت از کنارم رد می شدند. در شتاب آنها، خلق و خوی گذشته ی خودم را می دیدم. مدت ها بود یاد گرفته بودم که با سرعت کمتری رانندگی... نه؛ زندگی کنم!

شتاب قاتل لحظه هاست. دشمن لذت هاست. دلیل ندیدن هاست. شاید اگر صبوری را خیلی قبل تر آموخته بودم، مزه های شیرین تری از زندگی را  چشیده بودم. راه درست، اگر پر دست انداز هم باشد می ارزد به بزرگراهی که به نیستی می رسد. سعادت حقیقی، حوصله ی بسیار می خواهد و آهستگی مداوم. ولی پاداشش ماندنی است و نامیرا.

شاید پاداش تمامِ آهستگی های من بود پاره ی مهتابی که آن شب بر من تابید. امتداد نگاهم جذب آن مغناطیس گیرا و عجیب شد. با آن سرعتِ کم باید بیشتر طول می کشید. به قدر ثانیه ای و کمتر از ثانیه ای، تصویری رنگی و روشن در سرم انعکاس کرد. یک آن، دنیا و مافیها رخت بربستند و تنهایم گذاشتند با آن بهشتِ برین. 

ایستاده بود کناری. تن پوش قرمزی به رنگ رزهای توی حیاطمان به تن داشت. چه باغچه ی خوش رنگی داشتیم و نمی دانستم! برعکسِ من، سرحال و شاداب بود. چشم انتظار وسیله ای که مقصدش را نزدیک کند. با فرصت طلبی تمام فکری از سرم گذشت: چرا آن وسیله، من نباشم؟!

دست پاچه شدم و بی اختیار دستم روی بوق رفت. قلبم انگار داشت می ایستاد. با نیش ترمزی ایستادم.

مبهوت بودم و سردرگم بین هزاران فکر درست و غلط. پاره ای از وجودم سرزنش می کرد ارتکاب جرمی که همواره در دیگران سرزنشش می کردم. دروغ نیست هر کاری را در دیگران سرزنش کنی، نمی میری تا به آن دچار شوی.

پاره ی دیگر اما با ذکاوت و هنرمندی منطق می تراشید و بهانه می آورد و توجیه میکرد. ولی هردوپاره، توافق داشتند که اتفاق خوبی منتظرم نیست. شاید ناسزایی، اعتراضی، یا حتی ضربتی و حمله ای. هر چه باشد اما، از بی اعتنایی خوش تر است. به قول قدما: "از دوست هرآنچه رسد نیکوست."

در همین کش مکش ها غوطه ور بودم که صدای خوشی، چُرت اندیشه ام را پاره کرد...


  • ۱ نظر
  • ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۱۳
  • رسول والی
روز معلم فقط به بعضی ها مبارک!

(این یادداشت برای معلم ها مناسب نیست!)

با احترام فراوان به همه ی معلم های عزیزی که هیچ احترامی برای علایق، گرایش ها، روحیات و انسانیت ما قائل نبودند و صرفا به علت "باهوش" بودن و نمرات بالا، با تمام توان و زورشان ما را به سمت رشته ریاضی فیزیک و "مهندس" شدن هل می دادند، و رتبه دو رقمی کنکور را بزرگ تر و واضح تر از شخصیت ما می دیدند، روز معلم مبارک باشد بر همان تک و توک معلمانی که اعتقاد داشتند تا علاقه نباشد پیشرفتی هم نیست. 

یک فرشته ی مهربان هم بود که ریاضی را شیرین تر از قند درس می داد. سید داوود یزدانیان - که بعد ها به حسینی تغییر نام داد - یکی از همین معدود معلم های دوست داشتنی زندگی من بود. 

آقای هنرمندیان هم عنوان کاریزماتیک ترین معلم را به خودشان اختصاص می دهند! 

و همه ی فرشته هایی که در ذهن ندارمشان ولی تاثیر لطف و محبت و تلاششان ماندنی خواهد بود. 

راستی چرا هیچکدام از ما معلم اول ابتدایی مان را فراموش نمی کنیم؟ 

آقای زارعان مهربان و عزیزم مهر شما پس از گذشت ٢٤ سال همچنان در قلب کوچکم سوسو می زند!

هم چنین ممنونم از همه ی کسانی که آجری بر ساختمان دانش و دانسته های من افزوده اند. 


پ.ن: انیمیشن فوق در پی یک جستجوی گوگلی بدست امد. متاسفانه سازنده اش را نتوانستم یافتن!


  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۳۸
  • رسول والی
رسول والی

عاشق نوشتن. عاشق خلق دنیاهای تازه. عاشق یادگیری و ... عاشق خیلی چیزهای دیگر!

پیوندهای روزانه